جدول جو
جدول جو

معنی روز گذاشتن - جستجوی لغت در جدول جو

روز گذاشتن
(بَ تَ)
وقت گذرانیدن. گذراندن روز
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز گذاشتن
تصویر باز گذاشتن
واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن، چیزی را در اختیار کسی گذاشتن، سپردن کاری یا چیزی به دیگری، برای مثال بلبلا مژدۀ بهار بیار / خبر بد به بوم بازگذار (سعدی - ۱۷۴)
دست برداشتن از چیزی یا کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو گذاشتن
تصویر فرو گذاشتن
پایین گذاشتن، پایین انداختن، پایین آوردن
مهمل گذاشتن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو گذاشتن
تصویر گرو گذاشتن
چیزی را به عنوان گرو نزد کسی گذاشتن، گرو گذاردن، گرو نهادن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ دَ)
قرار دادن رخت. نهادن رخت، مردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ ری نُ / نِ / نَ دَ)
در جای دور قرار دادن. دور کردن. دور نمودن. به جای دور بردن. به فاصله بسیار قرار دادن:
بفرمود پس تاش برداشتند
از آن بوم و بر دور بگذاشتند.
؟
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
گذرانیدن روز. روز بسر بردن: علاق،آنچه بوی روز گذارند از علف و قوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
رسم نهادن. سنت جدید گذاشتن. مرسوم کردن. نشان نهادن. متداول کردن. قانون و قاعده کردن:
بردیم داغ شوق تو بر سینه یادگار
رفتیم و رسم عشق به عالم گذاشتیم.
ثنای مشهدی.
در جستجوی یار دلازار کس نبود
این رسم تازه را بجهان ما گذاشتیم.
رهی معیّری.
و رجوع به رسم نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ تَ)
رشک افتادن. تخم شپش به موی افتادن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رشک افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ کَ دَ)
طی طریق کردن. ره پیمودن. رفتن. ره نوردیدن. مسافرت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ دَ)
چیزی را در گرو نهادن. گرو سپردن. رهن دادن
لغت نامه دهخدا
مضایقه کردن کوتاهی کردن، مهمل گذاشتن اهمال کردن، ضایع کردن، صرف نظر کردن گذشت کردن، ترک کردن، رخصت دادن اجازه دادن، آزاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بعنوان گرو نزد کسی گذاشتن گرو نهادن، یا ریش به گرو گذاشتن، واسطه اجرای عملی شدن با خواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
تعيين الحدود
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
Border
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
délimiter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
обмежувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
กำหนดเขต
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
delimitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
abgrenzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
wyznaczać granicę
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
حد مقرر کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
সীমানা নির্ধারণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
kuweka mipaka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
begrenzen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
境界を定める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
边界
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
להגביל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
경계를 설정하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
sınır koymak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
ограничивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
सीमा निर्धारित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
delimitare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
fronterizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مرز گذاشتن
تصویر مرز گذاشتن
menetapkan batas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی